سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

روزی پدری در حال تمیز کردن و تعمیر ماشین خود بود و پسر بچه کوچکش در کنار ماشین با او بود

ناگهان فرزندش با شیعی که در دستش بود روی ماشین خطی کشید

پدر با ناراختی دوید و با آچاری که در دست داشت به انگشتان فرزندش چند ضربه زد

بعد که ناراختیش خوابید دید که فرزندش درد میکشد و را با ماشین به بیمارستان رسانید

در بیمارستان به علت خورد شدن استخوان های انگشتان  پسر بچه چهارتا انگشتش قطع

شد پسر بچه با خنده شرین خود از بابای خود پرسید ؟ بابا انگشتان من کی در میاد

پدر با ناراختی زیاد و اشک ریزان رفت بیرون رفت و با لگد به ماشین چند ضربه  زد و به دیوار

تکیه داد و خط خطی های روی ماشین را نگاه میکرد  که نوشته بود( دوستت دارم پدر )






تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 94/8/25 | 10:1 صبح | نویسنده : عارف | نظرات ()

من غُلام اَدَب عَبّاسَم

خاک پای حَرَم عَبّاسَم

غِیر اَز مَردانِگیَش حَرف مَزَن

مَن به عَبّاس عَلی حَسّاسَم

مَن به زَهرای سه ساله سوگَند

نَکُنَم پُشت به این اِحساسَم

جای مَن بوده هَمیشه هِیئَت

غِیر عَبّاس کَسی نَشناسَم

مَن حُسینی اَم و زَهرایی نَصَبم

مَن به این اَصل و نَصَب حَسّاسَم

تا که جان اَست به تَن می گویَم

مَن غُلام اَدَب عَبّاسَم






تاریخ : یادداشت ثابت - چهارشنبه 94/8/7 | 6:4 عصر | نویسنده : عارف | نظرات ()

گر نخیزی تو زجا،کار ِحسین سخت تر است
نگران حَرَمَم ،آبرویم در خطر است
قامتِ خم شده را هرکه ببیندگوید:
بی علمدار شده ، دستِ حسین بر کمر است 
داغ اکبر رمق از زانوی من بُرد ولی
بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است 
دست از جنگ کشیدند و به من میخندند
تو که باشی به بَرَم باز دلم گرم تر است
نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی؟!!!
نیزه ها از عدد موی سرت بیشتر است
پیش ِ من با سر مُنشَق شده تعظیم نکن
که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است
علقمه پر شده از عطر ِ گل ِ یاس ، بگو
مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است؟!
به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند
قد و بالایِ رَسا هم سببِ دردسر است
اصغر از هلهله کردن بدنش میلرزد
گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است
تیر باران که شدی یادِ حسن افتادم
دستت افتاده ز تن ، فرق تو شق القمر است
وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار
که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است






تاریخ : یادداشت ثابت - چهارشنبه 94/8/7 | 6:2 عصر | نویسنده : عارف | نظرات ()

از آن خوشم که شدم نوکر سرای حسین
منم غلام کسی که بود گدای حسین

دو چشم داده خداوند تا که گریه کنم
یکی برای حسن آن یکی برای حسین

یقین که آتش دوزخ حرام گردیده
به جسم آنکه بود یار آشنای حسین

برای بخشش کوه گناه یک راه است
بریز قطره ی اشکی تو در عزای حسین

کبوتر دل عشاق هر شب جمعه
نشسته است روی گنبد طلای حسین

خدا کند که شبی زائر حرم گردیم
و جان دهیم همان شب به کربلای حسین

به گوش جان تو اگر بشنوی هنوز آید
ز زیر نیزه و تیغ و سنان صدای حسین






تاریخ : یادداشت ثابت - چهارشنبه 94/7/23 | 9:40 صبح | نویسنده : عارف | نظرات ()

خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.

خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!

خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!

خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است .

و این هم جواب سهراب سپهری از زبان خدا

 
منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت
خالقت
اینک صدایم کن مرا.

با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد
به نجوایی صدایم کن.

بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان،
رهایت من نخواهم کرد.






تاریخ : یادداشت ثابت - شنبه 94/7/12 | 11:19 صبح | نویسنده : عارف | نظرات ()

اگر می بینیم پیرو علی و کسی که برای علی اشک می ریزد و کسی که محبت علی در قلبش موج می زندء سرنوشتش و سرنوشت جامعه اش دردناک استء
معلوم است که علی را نمی شناسد و تشیع را نمی فهمدءهرچند که ظاهرا شیعه باشد !!!

 

 

درد علی دو گونه است:

دردی که از ضربه ی ابن ملجم در فرق سرش احساس می کند

و درد دیگر...

دردی است که او را تنها در نیمه شب های خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده...و به ناله درآورده است.ما تنها بر دردی می گرییم که از ابن ملجم در فرقش احساس می کند
اما این درد علی نیست
دردی که چنان روح بزرگی را به ناله آورده استءتنهایی استء که ما آن را نمی شناسیم
باید این درد را بشناسیم نه آن درد را
که علی درد شمشیر را احساس نمی کند
و ....ما
درد علی را احساس نمی کنیم !!!






تاریخ : یادداشت ثابت - شنبه 94/7/12 | 11:16 صبح | نویسنده : عارف | نظرات ()

کوچه ی بدبختی بود

 


کوچه نه! بن بست بدبختی بود که بخاطر پوشانیدن وضع فلاکتبارش سقف

 

فلاکت بارتری برویش کشیده بودند! ومشتی خانواده ی گمنام در این بن بست زندگی میکردند.

 

تنها زینت این بن بست یک چراغ برق تصادفی بود که پاره ای از شبها

 

بن بست را اشتباها روشنی میبخشید یک شب جلودید گان بچه های بن بست ولگردی 

 

بیگانه چراغ برق تصادفی را با تیر کمان شکست..

 

و بچه های بن بست زار زار گریستند..

 

و کوچکترین آنها دویدند بطرف خانه شان که  

 

((مادر ... آخ مادر... آفتاب ما را شکستند))

 

کارو






تاریخ : یادداشت ثابت - دوشنبه 94/7/7 | 9:53 صبح | نویسنده : عارف | نظرات ()

عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم؛
بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری!
بعد از چند روز به دوستی
بعد از چند ماه به همکاری
بعد از چند سال به همسایه ای …
اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم!
دیگر وقت آن رسیده که اعتمادی فراتر آنچه می بایست را به او ببخشیم.
او که یگانه است و شایسته …






تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 94/7/6 | 5:37 عصر | نویسنده : عارف | نظرات ()

خدایا!

من دلم قرصه!

کسی غیر از تو با من نیست

خیالت از زمین راحت، که حتی روز روشن نیست

کسی اینجا نمیبینه، که دنیا زیر چشماته

یه عمره یادمون رفته، زمین دار مکافاته

فراموشم شده گاهی، که این پایین چه ها کردم

که روزی باید از اینجا، بازم پیش تو برگردم

خدایا وقت برگشتن، یه کم با من مدارا کن

شنیدم گرمه آغوشت

اگه میشه منم جا کن...

 بیدل توفیقی






تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 94/7/6 | 5:35 عصر | نویسنده : عارف | نظرات ()

دنیا خیلی زیباتر خواهد شد اگر بیاموزیم:

دروغ نگوییم،
تهمت نزنیم،
مؤدب باشیم،
صادق باشیم،
انتقاد پذیر باشیم،
دیگران را آزار ندهیم،
وجدان داشته باشیم،
از کسی بت نسازیم،
نظافت را رعایت کنیم،
از قدرت سوء استفاده نکنیم،
پشت سر کسی غیبت نکنیم،
به عقاید همدیگر احترام بگذاریم،
مسؤلیت اشتباهاتمان را بپذیریم،
به قومیت و ملیت کسی توهین نکنیم،
به ناموس دیگران چشم نداشته باشیم و
در مورد دیگران قضاوت و پیش داوری نکنیم.






تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 94/6/30 | 2:31 عصر | نویسنده : عارف | نظرات ()
<      1   2   3   4   5   >>   >
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.